یادم اومد هم اعصابم خورد شد
خیلی دلم میخواد جیگر این زن رو بسوزونم
من تصادف کردم فلج شدم یه زنگ بهم نزد
یک سال بعد دوباره پدرم تصادف کرد واز دستش دادیم
پدرم جوون جوون پر کشید، این زن یه زنگ هم نزد که یه تسلیت بگه باااینکه تو یه شهر زندگی میکنیم وفاصله خونه هامون کمتر از 5دقیقه ست
هنوزم بعد از گذشت 2،3سال یادش می افتم جیگرم مثل روز اول میسوزه از کاراش
دلم میخواد جیگرشو بسوزونم
اما نمیدونم چه جوری
دلم میخواد تا مغز استخونش آتیش بگیره
تابفهمه چه رفتار زشت و ناشایستی داشت
هرگز نمی بخشمش
هرگز
هرگز
تا سرحد مرگ ازش بیزارم