دختر داییم خیلی ادم حسودیه و چون از بچگی باهم بزرگ شدیم من هنوزم بهش اعتماد داشتم و رازامو بهش میگفتم اما چند وقته هرچی که راجبم میدونه رو به روم میاره اذیتم میکنه مثلا ادمی که قبلا باهاش بودم والان بشدت ازش متنفرم همش یاداوری میکنه اسمشو میاره تیکه میپرونه خیلی اذیت میشم تازگیا فهمیدم که همه ی رازهامو از اکسم گرفته تا همه چیز به زنداییم گفته زنداییمم غیر مستقیم به مامانم گفته فقط خواسته که منو پیش زنداییم خراب کنه خودشو خوب جلوه بده منم ساده بودم البته مامانم همه چی رو میدونست الانم خواستگار دارم پسرخالمم هست میدونه تا الان باهمیم همش فضولیشو میکنه سوال میکنه راجب رابطه یه جوری همش میخواد از زیر زبونم حرف بکشه ولی اون اصلا هیچی نمیگه قبلا خونه خالم میرفتیم هرچی داشت قایم میکرد میرفت برا خودش همه چی برمیداشت میخورد به ما نمیداد من نمیخوام ولی فکر کنین مهمون نشسته چنین رفتاری کنی بعد اون میاد خونه ما میره از داخل کشوهای من خوراکی برمیداره میخوره یه چیز بهش تعارف میکنی تاتهشو میخوره اینقدر حمله وار رفتار میکنه که نگم میدونم اشتباه کردم خیلی پشیمونم الان به دنبال جبرانشم لطفا راهنماییم کنین