بابام امروز از سرکار اومد همه چی عادی بود به مامانم گفت که طلا خریده ، مامانمم کلی بهش توپید که نه قراره ارزون تر شه چرا خریدی اشتباه کردی و فلان اونم گفت تا به حال دیدی چیزی ارزون شه؟ اون وقتم میخواستم بخرم تو نذاشتی گرون تر شد
بعدش دیگه بابام قهر کرد و نهار نخورد ، عصر مامانم به حالت حرص زورکی وسط پذیرایی خوابیده بود منم دیروز کفش خریده بودم سایزش کوچیک بود ، بابام بهم گفت برو به مامانتم بگو بیاد بریم عوضش کنیم ، بعد بابا رفت من به مامانم گفتم بیا بریم عوضش کنیم گفت نمیام سرم درد میکنه (نگفتم بابا گفت که بیا ) ، بعدش تو راه بابام گفت که چرا مامانت نیومد بهش گفتی که من گفتم بیاد؟ گفتم همین جوری گفت نمیام نمیخوام بیام( نمیدونم چرا مغزم یاری نکرد که بهش بگم گفت سرم درد میکنه نمیام)
الان ادامشم میزارم