دخترایی که مامانشون رو دوست دارند رو درک نمی کنم

جالبه که بدونی که مامانم تو خونه ی خودش ته تغاری بوده و حتی خاله ام هم کلی دوستش داشته و از همه محبت میدیده نسبت به زمان خودش زندگی به روزی داشته و درس خونده و تنها جایی که زندگیش سختی کشیده حدود سه چهار ماه زندگی با جاریش بوده که بلد نبوده کار خونه انجام بده و اذیت میشده ( مادرشوهرش هم اصلا دخالتی تو زندگیش نداشته و پدرمم هیچ وقت غر نمیزنه بابت کار خونه و غذا) 

ولی با من مثه یه انتقام رفتار می کرد از همون ۱۲ ، ۱۳ سالگی مجبورم میکرد کارهای خونه انجام بدم با کلی تحقیر و توهین و تهدید به شوهر دادن و ...

نمیدونم واقعا مشکلش چی بود و جالبه که عروسش الان تقریبا ۴۰ سالشه حتی یه تخم مرغ نمی تونه درست کنه ولی اونو از من بیشتر دوست داره و از من توقع داره کارهاشو انجام بدم 

مرسی عزیزم 💔🌷

کاش اینکارو نمی کرد 

صرفا چون یه فرد توانایی زایش داره دلیل بر تقدسش نیست 

متاسفانه من یه بیماری مزمن دارم که نمی تونم هر روز از خونه بیرون برم( این مریضی هم به خاطر استرس گرفتم) 

وقتی سنم کم بود کلی درس خوندم و رتبه ی عالی آوردم تو کنکور ولی پدرم اجازه نداد رشته ی خوبی تو شهر دیگه برم 

تو شهر خودمم هیچ زمینه ای برای کار نیست بیکار ترین شهر ایرانه و مردمش به شدت بدرفتار هستند چند باری بیرون کار کردم اما هم از نظر سلامتی کم آوردم و هم روانی 

تنها امیدم کار آنلاینیه که دارم تو خونه روش کار می کنم اگه مادر گرانقدرم بذاره 

من به خاطر حرف های مامانم از وقتی خودم رو شناختم از مردها متنفر شدم و از ازدواج هنوزم می ترسم 

همونطور که نمیفهمم داشتن یه مادر خوب چطوریه نمیفهمم چطور میشه یه دختر به خاطر ازدواج خوشحال بشه 

ازدواج برای من حس تاریک و دلهره آوری میده 

با کتاب خوندن و محتوا دیدن و دوست های مجازی یکم دیدم نسبت به مردها بهتر شده 

در این حد از مردها منزجر بودم که حتی نمی تونستم رو یه شخصیت فیلم یا سلبریتی مرد کراش بزنم در این حد اوضاعم بد بود و هنوز دارم رو خودم کار می کنم