وقتی ازدواج کردیم خیلی میخواستمش و شدیدا روش حساس بودم
تا اینکه ی روز هر چ پیشش گفته بودم به خواهر و برادر و ...اینهاش گفت و اینکه دیدم بعد هر دعوای ما رفته تو واتساپ با همکار زنش چت های ناجور کرده
بعد اون اصلا اصلا باهاش شاخ به شاخ نشدم و شدیدا مطیع شدم و اعتراضم کم شد به همه چی
اونم ی مقدار فضا را برای من باز تر کرد
چون نمیخواستم ضربه ببینم یا پسرم شاهد دعوا باشه یا طلاق بگیرم و بیفتم نداری
آخه شوهرم هم پول داره هم روابط اجتماعی خوب
اما اونی نشده که برفرض نیازمو باهاش برطرف کنم یا احساس صمیمت باهاش داشته باشم
حس میکنم دنیاش مال خودشه
منو حساب نمیکنه