عزیزم من یکبار جدا شدم ،بچه هم نداشتم ازش،خونه پدرمم جا داشتم،خرجی هم داشتم ،ولی ولی ولی نمیدونی چه حرفایی چه رفتارایی
خود پدرم نمیدونی با من چجوری رفتار میکرد
دو سال مجرد موندم رفتارای بابام خستم کرده بود نمیزاشت حتی بیرون برم
با اینکه یک ریالی هم ازش کمک مالی نمیخواستم
منم عاطفه ی فرزندی نمیزاشت قید بزنم و برم برای خودم یه جایی رو اجاره کنم
مجبور شدم ازدواج مجدد کردم
یه موقع هایی به خواهرامم میگم شماها جای من نیستید و نبودید که ببینید من چه شرایطی داشتم و مجبور شدم وگرنه مجردی شرف داره به متاهلی
و خیلی مسائل دیگه که واقعا جاش نیست بگم
تا شب عقد میخواستم بهم بزنم یعنی تا این حد به ازدواج مجدد مطمعن نبودم
نمیگم بدبخت شدم نه
ولی مشکلات متاهلی خیلی بیشتره