بچه ها من یکبار عید رفتیم مریوان ما جایی نداشتیم شب بریم برای همینم یک خانواده ای مارو مهمون کردن اونا یک پسر داشتن خیلی مودب و باشخصیت و سنگین منم بهش علاقمند شدم از اون قضیه ۸ ماهه میگذره و ما برگشتیم تهران ولی من هنوز اون خانواده و پسرشون یادمه و هنوزم توی ذهنم مونده و دیگه هیچ جوره دستم بهشون نمیرسه حتی خیلی سعی کردم با اسم و فامیلی که ازشون میدونم پیجشون رو پیدا کنم ولی نشد .... ماهم چون اون خانواده غریبه بودن دیگه باهاشون رفت و آمد نخواهیم داشت .... چیکار کنم دلم پیش شه هنوز
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.