2777
2789

بچه ها من یکبار عید رفتیم مریوان  ما جایی نداشتیم شب بریم برای همینم یک خانواده ای مارو مهمون کردن اونا یک پسر داشتن خیلی مودب و باشخصیت و سنگین منم بهش علاقمند شدم از اون قضیه ۸ ماهه میگذره و ما برگشتیم تهران ولی من هنوز اون خانواده و پسرشون یادمه و هنوزم توی ذهنم مونده و دیگه هیچ جوره دستم بهشون نمیرسه حتی خیلی سعی کردم با اسم و فامیلی که ازشون میدونم پیجشون رو پیدا کنم ولی نشد .... ماهم چون اون خانواده غریبه بودن دیگه باهاشون رفت و آمد نخواهیم داشت .... چیکار کنم دلم پیش شه هنوز 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

19 شاید بگی زوده اما دله دیگه ...

توی این سن طبیعیه 

این حسها گذراست 

بعد ۲۵ سالگی کم کم ادم حسهاش ثبات پیدا میکنه. 

یکی رفته بود مشهد عاشق صاحب مسافرخوته شده بود... زنگ زدن بهش گفتن. گفت اون فقط یه مسافر بود و تمام. 

دختر یکسال بعد عاشق یکی دیگه شد. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز