پنج شنبه طلا خریدم وخیلی ذوق داشتم زنگ زدم مادرم
خیلی سرد تبریک گفت بعدش بحث و عوض کرد.
گفتم شاید کسی پیششه
روز بعد برا پیکنیک باهم بیرون رفته بودیم.
بعد از سلام و احوال پرسی وقتی دیدم زن داداشم رفت دنبال بچش وتنها شدیم دوباره نشون دادم گفتم نگا کنید
یهو پدرم با حالت بدی بم گفت باشه باشه خواهشن قایمشون کن .زن داداشت نبینه بش برمیخوره.
خیلی دلم شکست.
میتونستن اول تبریک بگن حداقل .
با اینکه من خودم هواسم بود نبینه ناراحت شه.
آنقدر به ناراحتیش اهمیت میدن که حدوحساب نداره.
در صورتی که وقتی به ما میرسن شوخی شوخی همه چی میگن
واصلن به ناراحتیمون اهمیت نمیدن.
هفته یپیش......