2777
2789
عنوان

پدر ومادر سمی من

270 بازدید | 41 پست

پنج شنبه طلا خریدم وخیلی ذوق داشتم زنگ زدم مادرم 

خیلی سرد تبریک گفت بعدش بحث و عوض کرد.

گفتم شاید کسی پیششه 

روز بعد برا پیک‌نیک باهم بیرون رفته بودیم.

بعد از سلام و احوال پرسی وقتی دیدم زن داداشم رفت دنبال بچش وتنها شدیم دوباره نشون دادم گفتم نگا کنید 

یهو پدرم با حالت بدی بم گفت باشه باشه خواهشن قایمشون کن .زن داداشت نبینه بش برمیخوره.

خیلی دلم شکست.

میتونستن اول تبریک بگن حداقل .

با اینکه من خودم هواسم بود نبینه ناراحت شه.

آنقدر به ناراحتیش اهمیت میدن که حدوحساب نداره.

در صورتی که وقتی به ما میرسن شوخی شوخی همه چی میگن 

واصلن به ناراحتیمون اهمیت نمیدن.

هفته یپیش......

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه عروسی فامیل دعوت بودیم که خانوادم هم دعوت بودن.

من یه وسایلی خونه پدرم داشتم باهمسرم ساعت ده صبح رفتم وسایل مو بیارم.

که مادرم گفت منم میخوام بیام باتون .

من از روز قبل ماکارانی پختم چون اون روز خیلی کار داشتم .

بش گفتم مامان شرمنده من از دیروز ماکارانی پختم دیگه امروز نمیرسم غذا بپزم .

دیدم اخماش رفت تو هم ولی خوب واقعن وقت نداشتم یه چیز دیگه درست کنم.

سر همون ماکارانی دیروز چقدر پدرم شوخی شوخی متلک بارونم کرد اونم جلو زن داداش .


حالا چرا خانم داداشتون ناراحت میشه ؟ برادرتون هزینه میکنه ؟

اصلن اهل طلا نیست هر دفعه براش می‌خره سر چیزای بیخود میفروشه یبار برا اینکه مهمونی بده فروخت .

خوب من اینجوری نیستم

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز