این دوست دوران مدرسم
بعد بیستوو چن سال همو دیدیم الان هر دو سی و چهار سالمونه
کلی با ذوق و شوق اومد که خیلی خوشحاله منو پیدا کرده و یکی دو ساعتم باهم حرف زدیمبعد تعریف کرد از جمع دوستا که کل بچه های کلای تو دوران مدرسه هستن و خیلی باحالن وکلیییی تعریف و اصرار که باید دید بیای
حتی فرداش کلی زنگ زد که حتما باید بیای .....
منم رفتم
بار اول بد نبود دوستمم بیشتر کنارم بود که من غریبی نکنم به هر حال همه کلی عوض شده بودن .خیلی همو نمیشناختیم
بار دوم که رفتم حس غریبی و تنهایی من بیشتر شد
دوستم کلا منو ول کرد
منم تعجب که وقتی خودش آنقدر اصرار داشت بیام و من الان غریبه ام و تنها چرا نیومد پیشم
دیدم همه مثل فامیلی که سالها همو میشناسن باهم میگن میخندن بعد همه دوتا دوتا شده بودن
من یجا نشستم تنها رفتم پیش دوستم و چندتای دیگه بشینم دیدم جا نیست.و اونام تکون نخوردن.
به دوستمم اشاره کردم تو بیا اولش نیومد و با اکراه. اومد به بعدشم خیلی با من نبود ..راستشو بخواین با اینکه من زود صمیمی میشم و ارتباطم خوبه معمولا
تو این جمع اصلا نمیدونم چرا یجوری بودن.همه دنبال قیافه گرفتن و کلاس گزاشتن بودن
وبشدت دنیال اینکه الان میزبان چیا درست کرده
وحسابی دنبال بریز و بپاش و تجمل هستن
که کافی بود یدونه مخلفات و خوراکی میز کمتر بود به رو میاوردن
حتی یکیشون به تمسخر تیپ و ظاهر منو اول رفتم چون باحجابم مسخره کرد
بع بعدشم کلی برا من قیافه گرفته بودن
واقعا نمیدونم چرا
بعد این دوستمم اونهمه میگفت بیا من دیگه تنها نباشم تو جمعشون و یکیو داشته باشم.والا دیدم تنها که نیست هیچ حتی وقت نداشت بیاد پیش من
و من حس بدی داشتم.بچمم باهام بود .اصلا عفت کلام نداشتن کلی حرفای زشت و ج نسی جلو بچه من زدن
واقعا حالم بد کرد
گفتم کاش تو خونه خودم میشستم نمیرفتم
جالبه از دوستمم دیگه خبری نیست.ازون مدلایی که یهو میان و یهو میرن
بعد من در حد اینکه آرایش ملایم و موهام مرتب کنم بودم.میدیم دوستم آنقدر براش مهم بود موهاش حتما لخت کنه با اتو و ....الان میفهمم چرا
خیلی ظاهربین بودن