تو مثل یک سرزمین حاصلخیز؛
که هر کس در تو عشق بکارد،
خوشه های افتاب درو خواهد کرد
یا صدای باران را از حنجره تو خواهد شنید
یا عطر تمام گلهای خوشبوی جهان را
از لابلای نفسهای تو احساس خواهد نمود؛
هر کس در تو عشق بکارد
انگار پرستوئی خواهد بود
که هر سال در سفر به دورترین سرزمینها
آنجا که هنوز مهربانی بیداد میکند،
توفیق پرواز خواهد داشت؛
اگرچه سیطره بر روح بلندت ،دشوار
یا استیلا بر مرزهای وجودت ناممکن،
اما من فاتحی هستم
که با عشق
محال وجودت را
ممکن خواهم ساخت،
اگر امسال بهاری باشد
که در آن تو را با خود به کوچه باغهائی ببرم
که از هر سو شکوفه هایش به انسان لبخند خواهند زد
همراهی با نسیمی
که از لابلای رنگین کمان شکوفه ها خواهد گذشت
تا عاقبت
در میان امواج پریشان گیسوی تو
و بهت من
آرام گیرد؛
در تو عشق خواهم کاشت
تا اشتیاق درو کنم
ای مه از ناز و کرشمه هایت ،شعله عصیان....