دیدمت... یادت شدیدا در دلم آشوب کرد
دیدن زیبایی ات صبر مرا مغلوب کرد
رشته های"از سرم می افتد عشقت" پنبه شد
سعی من را ناز چشمت کاملا سرکوب کرد
قلب من بیچاره تر شد تا نگاهم کردی و
شیطنت هات مرا دیوانه و مجذوب کرد
حال من بد بود و تنهایی مرا بلعیده بود
چشم هایت، چشم هایت حال من را خوب کرد
در نگاهت سوژه های بکر شعری خفته است
می توان چشم تو را اشعار نو محسوب کرد
افتخار با تو بودن مثل تاجی بر سر است
می شود با عشق تو آینده را مرغوب کرد
روز خلقت آن خدایی که تو را معشوقه کرد
بنده را در منصب دلداده ات منصوب کرد
خون دل هایی که خوردم، اندکی یعقوب خورد؟
آن صبوری ها که کردم، ذره ای ایوب کرد؟
سعی من در دوری از تو کوششی بیهوده بود
خاطراتت تا ابد یاد مرا مصلوب کرد
گرچه می دانم نمی آیی ولی می خواهمت
کار را باید به قصد قربتٱ محبوب کرد