من چندسال پیش مثل شما بودم
یادمه شب قبل اینکه برم دکتر میخواستم خودمو دخترمو بندازم از پنجره پایین حتی پاشدم اینکارو بکنم اما یه نیرویی بازدارنده من بود از درون
فرداش از خواب که پاشدم دخترمو گذاشتم خونه مادرم و رفتم دکتر
با گفتن سلام به دکتر نیم ساعت گریه میکردم
چند مدل قرص نوشت با شروعش خواب آور بودن اما زندگیم رنگ گرفت یک هفته خواب آلودگی داشت بعد خوب شد
من معنی زندگی رو پیدا کردم با داروها
خانواده شوهر منم همینطور اذیت کن بودن مادرشوهرم خصوصا ؟خدا جای حق نشسته الان داره به سرشون میاد