مامان من با عصبانیت گفت مواظب باش بابات نفهمه🙄 نمیدونم چرا با حرص گفت!
فرشمونم ماشینی بود و برام دل درد میاورد،زیرم تشک انداختم(تشک نمیداد کلا،پتو مینداختم،تو سرمای وحشتناک تبریز) خلاصه اومد دید با عصبانیت گفت زاییدی تشک انداختی!
ظرفا رو شستی؟غذا گذاشتی؟😤😤😤😤😤