مامانم خونه ما بود
شوهرم میخواست بره بیرون نون بخره بهش گفتم داری میای هم برام لواشک بخر هم یه اتد بخر اتدم مغز میشکنه
گفت باشه رفت
بعد چهل دقیقه یک ساعت برگشت فقط نون خریده بود
منم اول گفتم خسته نباشی دستت درد نکنه بابت نونا
بعد همینجوری با لبخند (اصلا لحنم دعوایی نبود )گفتم ولی فک کنم قرار بود یه چیزای دیگه ای ام برا من بخری
شوهرمم خندید گفت راست میگی از بس نونوایی شلوغ بوده نون که گرفتم از خوشحالی یادم رفته چی گفته بودی 😐
الان دوباره میرم میگیرم
بعد که رفت مامانم بهم میگه چرا اذیتش میکنی یک ساعت رفته نونوایی خسته اومده بهش گفتی دوباره برو خب بعدا میخریدی چی میشد 😑
میگم مامان مگه من بهش گفتم برو
دیدی که خودش گفت دوباره میرم
میگه نه تو سیاست نداری 🥴