قبل از عید پدربزرگم رو از دست دادم . عزیزترین بود برام . بهترین خاطرات دوران کودکیمون رو داشتیم باهاش
بعد عید پسر همسایمون خود کشی کرد . ۱۶ سالش بود فقط . این بچه مثل یه جوجه رنگی تو خونه ما بزرگ شد . انقدررررر مودب و بچه خوبیبود یه روز نمیومد دلمون تنگ میشد براش . جلوی چشمای خودم قد کشید
پسر همسایمون ۱۹ سالش بود . تو تصادف فوت کرد . قرار بود جمعه جشن پایان خدمت سربازیش باشه و چهارشنبه شد روز خاکسپاریش . هنوز صدای جیغ های مامانش تو گوشمه . جلوی در خونه خودشون تصادف کرد
نوه خاله ام تو تصادف فوت کرد . ۱۷ سالش بود . دختر خالم همسن منه از بچگی باهم بزرگ شدیم . به فاصله یک هفته عروسیکردیم . عزیزتر از خواهره برام . بچه اش رو مثل بچه خودم دوست داشتم . پسر مودب و خوشگل من . بمیرم برات
پسر داییم خودکشی کرد . نه پدر داشت نه مادر . فقط ۱۶ سالش بود
مادرشوهر خواهرم ک به معنی واقعی کلمه برای هممون مادری کرده بود . شنبه قرار بود بچه خواهرم ب دنیا بیاد و اون بعد ۱۲ سال نوه اش رو ببینه . پنج شنبه فوت کرد
پسرعمه ام . پسر دسته گل. ۱۷ سالش بود فقط . تو تصادف فوت کرد . تو بغل عمم جون داد غرق خون .
و تیر خلاص ما دیشب بود . پسرعموی ۵ ماهه ام . شیر پرید تو گلوش و در عرض چند ثانیه فوت کرد . پسری ک بعد ۸ سال دوا درمون خدا ب پسر عموم داد و بعد ۵ ماه ازش گرفت