زمانی که حالم بد بود بخاطر مشکلی که داشتم قرار بود بیمارستان برم اون زمان هنوز باشوهرم ازدواج نکرده بودم اینم بگم ما دوست نبودیم و اصلا دوستی رو نمیپسندیم فامیل هستیم و ایشون به شدت عاشقم بود و هست! خلاصه اون موقع شوهرم منو میبرد دوا درمون قرار شد سوار آسانسور بشم یهو دوتا پیرزن عفریییته پریدن تو آسانسور هرچی شوهرم اطرافیانم التماس کردن حالش بده نمیبینی رو ویلچره بزار اول این بره مثل دوتا جن دوتا شیطون اخرش نذاشتند...خواستم بگم الان کجای دنیارو گرفتین احمقا الان خبر مرگتون استخوناتونم تو گورتون نیست ولی من نمیبخشمتون ببخشمم شوهرم نمیبخشه چقدر گریه کرد چقققققدر ناراحت من بود الهی بمیرم 😢مثل دوتا بز تو چشام نگاه کردنو دکمه رو زدن رفتن به درک عوضیای اشغال بدجنس 😠