لطفا اول تاپیک یکی مونده به اخرمو بخونین تا دقیق متوجه بشین ممنونم
من برای ازدواج برادرم رفتم شهرستان
اونجا یکم بحثمون شد تو تاپیک یکی مونده به اخرم هست که چیشد
حالا یکماهه اومدم خونه خودم
برادرم بهم پیام داد حق با تو بود
با مادرم دعواش شده بوده
زنگ زده برادرم به شوهرم گعته
بعد چند روز مادرم زنگ زد گفتم چیشده دعواتون شده
ناراحت شد که چرا برادرم دعوای خودشونو به من گفته
بعد من گفتم من به زنداداش پیام احوالپرسی دادم جواب نداد
نمیدونم چرا جواب نمیده ما باهم اصلا ۵دقیقه هم تنها نبودیم که کاری کنیم دلخور بشیم از هم
به مادرم گفتم یادتون میاد داداش زنگمیزد به نامزدش بد منو میگفت شماهم میگفتی این خواهره تو داری نفت رو اتیش میریختی قلب منو میشکستین
حالا از این ناراحتی که چرا پسرت دعواتو به دخترت گفته
پس من چی بگم که به ناحق پیش خودم زنگ زدین بدمو به عروس گفتین
الانم با عروسمون اصلا یک کلمه جز احوالپرسی حرفمون نشده
ولی بهش پیام میدم جوابمو نمیده
خیلی ناراحتم خیلی دلم میخواست عروس داشته باشیم خوشحال بودم میگفتم ماهم میشیم مثل بقیه خانوادمون بزرگ میشه میشه مثل خواهر نداشتم ولی اینجوری شد😔😔
از اونورم گریم گرفت به مادرم گفتم یاد اون موقع افتادم عصبی شدم قط میکنم
قطع کردم کلی گریه کردم ولی عذاب وجدان هم گرفتم
که قطع کردم
کاش میشد بمیرم😭😭