تجربه منو بخونید
یه دختر ۱۸ ماهه و یه پسر ۵ ساله داشتم، شاغل بودم
همزمان بچه هام آنفولانزا و آبله مرغان شدن (دو ویروس سخت همزمان)
همون موقع فهمیدم سومی رو باردارم
حالم خیلی بد بود
۳ روز داروی گیاهی برای سقط مصرف کردم
اما نشد
با یه ماما هماهنگ کردم که سقطش کنم ، اما سر قرار نرفتم....
ترسیدم...
رفتم سونو قلبش تشکیل شده بود
سپردم به خدا،
پذیرفتمش اما با ناراحتی....
۱۲ هفته تو شکمم بود، یه شب خواب دیدم یه پسر زیبا دستمه ، اما نفس نفس میزنه، بهم میگن از بس درگیر اون دوتا بچه شدی به این یکی نرسیدی تا نفسش قطع شد....
فرداش افتادم به خونریزی و کورتاژ شدم
و من بعد از یکسال، هنوز چه عذاب وجدانی دارم
میدونم بچه ام از من دلگیره
فهمید من نمیخوامش، خودش زودتر رفت 😭😭😭