دیشب خونشون بودیم میخواستیم پیتزا بزنیم پنیر پیتزا ونون مون کم بود خونه ما بود منم گفتم خونمون هست به شوهرم بگو بره برامون بیاره چون من باشوعرم قهر بودم باهاش حرف نمیزدم گفتم خودت بهش بگو فکر کرد من دلم نمیخواد بیارمش که نمیگم به شوعرم گفت شوعرمم گفت اگر دوست داری چشم فکر کنم حال نداشت بره بیارش گفت اگرم نه یه شب دیگه میرم بیارم بعد مادرشوهرم یه اهی کشیدو گفت نمیخواد کلا خیلی توقع داره که من چیز میز بهش بدم خیلی ناراحتم بابت اهی که کشید به نظرتون من چیکار کنم خیلیم دخالت میکنه تو همه چیز اگر هرچی بگی کلی نظر میده فکر میکنه علامه دهره
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.