من چهارشنبه ها شام خونه بابامم میمونم تا جمعه شام دیشب دلم نمیخواست برگردم خونمون به مامانم گفتم گفت نه دیگه برو خونت باز بیا نمون خیلی بهم برخورد
شام که خوردیم بچم و خوابوندم خودمم رفتم تو اتاقم بابام اومد گفت بابا جان برو خونت دیگه زشته فردا ناهار باز بیا
حس میکنم مزاحمم خونشون امروز زنگ زدن ناهار بیا نمیرم میگم نکنه دوسم ندارن یا بچم و دوس ندارن
شاید کار داشتن
به فکر زندگیتن 😐
با همسرت زندگی میکنی ؟؟؟
حقیقتا درکت نمیکنم و ب پدرت حق میدم
هر چیزی اندازه داره
خب میگن حواست به زندگیت باشه
با شوهرت میری؟
ببین تو دیگه ازدواج کردی چه کاریه دو روز و نیم کامل میمونی خونشون بنده خداها شاید توان مالی ندارن شاید حوصله ندارن شاید جایی میخان برن
دقیقا کی خونه خودتی؟
خواهر برادر مجرد داری ؟
بخاطز شوهرت میگن ک تنها نباشه
دیشب جمعه بوده شاید هم خودشون کار داشتن هم بتو یاد آوری کردن
آن چیز که جوان در خشت نمیبیند پیر نمیدونم در چی چی میبینه
خلاصه که اونا هم باهم به یه نتیجه ای رسیدن
خسته میشن ماهم خواه م میاد بچه اش اذیت میکنه بهش میگیم برو باز بعدا بیا اونم اخلاق ما دستش اومده
خب خیلی زیاده
پدر مادرت بخاطر خودت میگن والا
من که ی شبم نمیمونم ولی مطمئنم بمونم مامان بابام فرداش میگن برو خونه خودت ن که مزاحمم
بخاطر اینکه دیگ خودم باید سر خونه زندگیم باشم
