حس میکنم جلو شوهرم خودشو خیلی بدبخت نشون میده
ک از صبح ساعت ۱۰ شوهرم باهاش رفته بیرون چرا با پدرشوهرم نمیره شوهرمو علاف خودش میکنه
والا هم پدر هم مادرشوهرم اط لحاظ جسمی و روحس خیلییی وضعشون خوبه هرروز بیروونن باهم
اما برای دکتر رفتنی چیزی شوهرمو میبره کمثلا بگه بدبختم و درد دارم
دد حالیکه وااقعا وضعیتش خوبه
ی چیز کوچیک رو بزرگمیکنه چون پولداره فورا میره دکتر
حالا مامان بدبخت من هزار تا درد و مرض داده نمیتونه بره منم هی میگم میبرمت واقعا مشکلات انقدر زیاده نتونستم ببرمش
هم بیماری عصبی داره هم درد پا کمر درد
قبلا خیلی رو اعصابم بود شوهرمهی میره خونشون هی میبرتشون این ور و اون ور اما بیخیال میشم ببینمتا کی تحمل میکنه اینوضعیتو