منو خیلی اذیت کرده بودن
یه مدت طولانی سکوت کردم و فقط احترام گذاشتم دست برنداشتن منم طی نقشه ای ماه ها تلاش کردم و بلاخره موفق شدم
اولین کار این بود که مستقل شدم و از اون ساختمون رفتیم
بعد کاری کردم پدرشوهرم پول های ماهارو جدا کنه چون شریکی بود
بعد یه خواهر شوهر مجرد داشتم خیلی اذیتم میکرد یه خواستگار ۶۵ ۷۰ ساله پبدا کردم به زور یجوری نظرشو راجب مرده مثبت کردم و ازدواج کردن طرف ۳ تا دختر مجرد داره روزگار اینو سیاه کردن
بعد رابطه جاریمو با مادرشوهر اینا شکر آب کردم و کامل از چشمشون افتاده
بعد هم خانواده شوهرمو همگی از چشم شوهرم انداختم و شوهرم دیگه ذره ای واسشون ارزش قائل نیست