ما سه ساله ازدواج کردیم تواین سه سال واقعا رفتارم بد بود یعنی گیرای الکی میدادم غرغر بد پایه یا اخمو یا قهرو فشو ... بعد یکسال خونه داری من حامله شدم دوقلو تو دوران حاملگی من بشدت بددل شده بودم نسبت شوهرم
شوهرمم از نظر ظاهری از من زیباتر و ورزشکاره من تو دوران بارداری بهش حسودیم میشد و هروز دعوا دعوا دعوا
کلا شوهرم از من سرد شده بود دیگه نه حرف محبت امیز میزد نه قربون صدقم نه هیچی
تااینکه زایمان کردم و کلا ۴ ماه شوهرم پیش منووبچها در حد ۳ ساعت بود بعد میرفت خونمون شبا میخوابید من خونه مادر شوهرمم چون دوقلو داری سخته
منم کم کم نسبت بهش سرد شدم انگار فقط تامین کننده خرجامونه ومنم فقط خرج میکردم
یروز خواهرم که مهمان ما بود ورداشت گفت چرا این رفتارو داری چرا مثل یک حمال باهاش برخورد میکنی احتراما صفررشده بود
تا اینکه تولدم شد و واسم النگو خرید من نمیدونستم اینکارشو عذر خواهی یا پشیمونی کاراش بذارم
رفتار شوهرم خوب و خوبتر میشد من فک میکردم این حتما خیانت کرده طرف دورش زده تازه قدر منو میدونه
همسایمون یک خانوم ۶۰ ساله هست خیلی نصیحتم کرد گفت شوهرت چشم پاکه شوهرت دوستداره شوهرت مرده خوبیه ..... گفت تو محبت کن بد اخلاقی نکن ببین چیکار میکنه واست
خلاصه من دختر خواهرم اومد خونمون ۷ سالشه بهش گفت عمو تو دنیا کی و از همه بیشتر دوستداری
یهو گفت خانوممو من قلبم واسه ی لحظه استپ کرد یعنی فک میکردم بدتر شوهرو من دارم با این حرفش فکردم بچمو پیدا کردم
حدود دوماه خیلی ریلکس شدم گیرو دعوا و غرغر ندارم خداروشکر زندگیم از این رو به اون رو شده
دیروز بهم گفت تورو با دنیا عوض نمیکنم خواهش میکنم همیشه همینجوری بمون
اینو نوشتم که به خودم یاد اوری بشع بله من داشتم با اخلاقم زندگیمو اینده بچهامو به منجلاب میکشوندم