دیگه نمیخوام سازش کنم
افسرده شدم این ده ماه
همیشه حفظ ظاهر کردم
آخه خیییلی از بابا و داداشم حساب میبره
نذارین توروخدا به پای خودپسندی و فخر فروشی و این چیزا
اینجا که کسی منو نمیشناسه ولی من تک دخترم
خانوادم خیلی خیلی توی شهرمون معروف و سرشناس هستن
به قول خودش همه جا با غرور و افتخار میگه که داماد خانواده ی ماست
خیلی از بابام اینا حساب میبره
تهدیدش کردم گفتم به بابام و داداشم میگم و توام وسایلت جمع کن ازین جا برو
حالا پشت سر هم داره زنگ میزنه
من جواب ندادم
رد تماس میدم
من چجوری خودمو توجیه کنم
آخه یه مرد میاد اسم زنشو مادر زنشو میده به همکارآقاش میگه ما تو زندگیمون بحث و دعوا هست واسه ما دعای مهر و محبت بگیر؟!!!!!!!!
میشه اصلا؟!
خودش زنگ زده بود به زنه
انقدرم لحن حرف زدن و صداش حس بدی میداد که نگو