حدود 3 سال پیش که قدم به خرابات مجازی نهادم ، حضور فیزیکیم جمعا کمتر از 3 ماه بود ولی خداوند را شاکرم که در همین مدت کوتاه مرا به شناختهای بزرگی رهنمون کرد .
از آنجایی که به دغدغه و درد آدمیان بی تفاوت نبودم به محض ورود ، ناله یک زن با مدرک دکتری مرا بطرف خودش کشید ، او هم مثل اکثریت ساکنین این دیار دچار درد استخوان سوزی بود که ناخود آگاه ناله و آه جانسوز او گوش مجازیان را پر کرده بود و آدمیانی که عادت داشتند به چنین چیزهای نامتعارفی ، چه راحت با همدردی مختصری از کنارش عبور میکردند و به مسیرشان ادامه میدادند و حتی نمیخواستن از این سرگذشت برای خودشان عبرتی بیندوزند ، او حدود یکماه فقط نوشته های جانسوز منتشر میکرد و از بی رحمی آدمی مینالید و آرزوی برگشتی را انتظار میکشید . سرگذشت این بانو برایم بسی رنج آور و غم انگیز بود و دغدغه ای را در گوشه ذهنم بر جای گذاشت که آرامشم را مختل کرده بود . این مساله یک کلاف سر در گم و یک سیاه چاله بود که بسیاری داشتند توش دست و پا میزدند. تصمیم به دور شدن گرفتم ولی دغدغه ام را با خودم همیشه داشتم و دنبال راه برون رفت از آن می گشتم که رفتم سراغ علم روانشناسی که شاید راه نجات را بیابم !!! بعد از کلی خواندن و گشتن روانشناسی بهم توصیه ای داد اینگونه :
" برای فراموشی و درمان این درد فراق و دلتنگی باید فاصله گرفت و دور شد از چیز های آزارنده و یاد آورنده در کنار این کار با پرداختن به چیزها و کارهای مفید تر و به کمک و یاری گذر زمان بتوانی مجددا مسیر جدید و درستی را پیدا کنی و شفا پیدا کنی ، ولی جای اون زخم احساسی هرگز پاک شدنی نیست چرا که قسمتی از گذشته توست که توان دسترسی بهش را نداری و فقط وقتی با گذر زمان ازش دور میشی کمتر آزارت میده . این مطالب برایم جالب بودند و خیلی درست به نطر میرسیدن ولی مرا ارضاء نمیکرد .
و باز گشتم دنبال راهای دیگری .یک بنده خدایی گفته بود وقتی تصمیم به ترک داری سعی کن دل طرفتو به بدترین شکل ممکن بشکنی و بری . خوب این برای کسی که از ترفند تو بویی ببره یا برای خودت که گیر افتادی چی؟ یا اگر از روش تو صدمه بیشتری ببینه چی؟ باز جواب میده ؟
ادامه دارد این داستان .....
(خواهشاًاااااااااااااااااااااپستی نگذارین )