به نظرتون شوهرم هوله

خودمم هم چادر هستم نه این قدر اخوند بازی ومذهبی بازی دربیارم اخرش بشم این

دخترخواهرشوهرم مشاوره است تازه دکتره خیرسرس  مامان باباش۶سال طلاق عاطفی گرفتن اگه بلد بود به مامان باباش مشاوره میداد جالبه همیشه هم خونه مامانشه این وضع رو میبینه دم نمیزنه

سلام اگه وقت داشتی یکی از تاپیک های قبلیم رو بخون 

متاسفانه وقت مطالعه ام خیلی کمه ولی خوشحال میشم اگه کتابی مربوط به مشکلم هست و کمک میکنه بهم معرفی کنید 

ن نمی‌شناسم ...شاغلم ...دیدم ک میگم😐😐😐

نمیدونم ببین وقتی خودت علم و سوادت بره بالا بری پیش مشاوره میفهمی که کار درسته یا نه.من که شمارو نمیشناسم بگم واقعا حساسیت از شماست یا مشکل همسرتونه ولی تو مسائل فقط صد در صد متکی به مشاوره نباشید گاهی لازمه تغییر از خودمون شروع بشه و راجع به مسائل بیشتر فکر کنیم 

ببین من خودم ی مدت به شدت بهم ریختم و ترس از دست دادن ها به شدت اومده بود سراغم و یکعالمه حس های بد دیگه رفتم پیش مشاوره وقتی باهاش حرف زدم گفتم معلومه که اطلاعاتت بالاست و کلی باهام حرف زد و منم راحت حرفام رو زدم و گریه کردم و گفت برو فلان کتاب رو بخون اگر باز نیاز داشتی بیا.لینو تعریف کردم که بگم من خودم اطلاعاتم بالاست ولی گاهی به شدت نیاز دارم یکی دیگه این حرفارو یادآوری کنه 

خوندم عزیزم از کجا متوجه شدی بهت خیانت کرده؟؟؟چیکار کرده؟؟

خب البته این ربطی نداره ها . پدر مادرش باید گوش به حرفش بدن شاید نمیدن 

انگار بچت دکتر باشه همه انتظار داشته باشن کسی تو خونه مریض نباشه یا نمیره 

چی بگم بالخره باید تونسته باشه یکیشون به اشتی سوق بده

به نظرم بی اهمیت باش من اوایل خیلی گیر میدادم  همش گریه و دعوا اونم انگاری بدتر شد تا میرفتیم بیرون نگاهاش رو‌میدیدم حالم بد میشد همونجا دعوا میکردیم و میومدیم خونه  یه بار هم برادرشوهرم به شوهرم میگفت این زن رو ببین و نکاش میکردن منم بهشون گفتم الان میرم به زنه ویگم چه حرفایی روش زدید زنه هم با شوهرش بود رفتم سمت زنه ازش الکس ادرس خواستم و اشاره کردم اونجایی که برادرشوهرم و شوهرم بودن چنان متواری شدن دست عبرت گرفتن 

یا الان وقتایی که میریم تفریح جایی ببینم زن هس دقیق میرم میشینم روبه روشون دیگه خودش میگه بیا جامون رو عوض کنیم یعنی بهش فهموندم که تو عددی نیستی که من روت بترسم  ببین یه گلدون باشه من بیام بهت بگم حق نداری به این گلدون نگاه کنی تو ناخوداگاه کنجکاو میشی میگی چی داره که نمیزاره نگاه کنم حالا یا یواشکی یا هر طور شده باید به گلدون نگاه کنی ولی اگه گلدون همیشه باشه من اون رو تو ذهنت پررنگ اش نمیکردم تو اصلا نگاه نمیکردی بهش یا حتی اگه نگاه کنی با جزیییات نگاه نمیکنی من راجب گلدون حرف نمیزنم 🙃

اگه شوهرت نگاهاش جوریه که زل نمیزنه عادیه 

من الان بیخالی زدم خودش میگه این و ببین مثلا میگه ببین چی پوشیده یا عیب میکنه  کارش ندارم یا وقتایی میگه این دختر رو ببین من جوری رفتار میکنم انگار اون دختر رو نمیبینم انگاری دوست داره مثل قبل بهش گیر بدم   الان کمتر شده نگاهاش یا چون من بیخیالی زدم همچین حسی دارم که عادی نگاه میکنه 

به نظر من که یه مدت بیخیالی بزن ببین چه رفتاری نشون میده  مثلا من وقتایی که پیش شوهرمم چون سرکارش با زن ها هست پیش من مثلا میگه این رو ببین یا اون رو ببین من کار ندارم  ولی وقتی من پیشش نباشم انگار زیاد نگاه نمیکنه چون یه بار خواهرم رفت محل کارش از دور شوهرم رو میدید میگفت شوهرت اصلا به زنایی که دور تا دورش وایسادن خرید میکنن نگاه هم نمیکنه  الان شوهرت هم همین طوره  من شوهرم یه بهمنی هس زود گرم میگیره با هرکی چه زن چه مرد جوری حرف میزنه انگار صد سال طرف رو میشناسه ولی اینکه بریم جایی که زن باشه به خودش نمیرسه عادیه خودت هم با مردای فامیل یا غریبه بگو بخند کن ببین رفتارش چه طور میشه