چی بگم والا
من دوران بارداریم بااینک استراحتی بودم موندم خونه خودم هرچقدرم اصرار کردن بیا اینجا نرفتم
نون پنیر خوردم ولی خونه خودم موندم
بعد زایمانمم باورت مبشه اگ بگم تو بیمارستان تنها بودم
زایمانم طبیعی بود
رعد اون مادرم چندروز موند
بعدش من موندم و بچه و رفلاکس و کولیک و الرزی
امیدوارم مثل من نشی وقتی به فکر بچه افتادم که کلی مشکل پیدا کرده بودم
بخون تاپیک های قبلی رو
من درگیر یجور استبدادم
کارشون شده حس گناه دادن
دعوتشون با تهدیده
فکر کنم از اخرین باری که همسرم اونجا بوده داره ۹ ماه میگذره
بنظرت چرا؟
چون پدرم در اومد
چون به بیمارستان کشیده شدم
یادآوریش عذابم میده
استبداد خونه ما میگه وقتی میگم بیا یعنی بیا
وگرنه خون خودتو شوهرتو تو شیشه میکنم
صادقانه بگم اگه از نظر مالی اوکی هستی که نیاز نداشته باشی بهشون از بابت کمک کردن که اصلا شک نکن از پسش بر میای
اگر وابسته ای خب سخته
یعنی من تو خودم ندیدم الانم نمیبینم
مخصوصا بچه اول
باز بارداری اگه پر خطر نباشه اوکی هست
بعد بچه تا ۴۰ روز و بعدش تا ۶.۷ ماه
تکو توک احتیاجت میشه
همسرت اگه همراهیت میکنه و شغلش سنگین نیست میتونه کمک بده خیلی عالیه
در کل اگه حس میکنی باید مامان بشی نمیشه این حس رو خاموش کرد بخاطر جو خانواده
من ده دقه نمیتونم با مامانم حرف بزنم دعوا میشه
هم دوسش دارم هم ازش بدم میاد
از خودمم ناراحتم
اما خیلی بهم ناخواسته ضربه شددددددیددددد زده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز