دختری تو همسایگی خواهرم هست که با پدرومادرپیرش زندگی میکنه..سنش بالای ۴۵هست..سه سال پیش پسری همسنش خواستگارش بود..که همسرش رو از دست داده بود و بچه هم نداشت
پدر ومادرش به کسی نگفته بودن تا قضیه رو بین خودشون تموم کنن..قرار بود طبقه پایین پدرومادرشون ساکن بشن تا از اونها هم مراقبت کنن
دختره به خواهرم تعریف میکرده که نمیدونم زنداداشم وداداشم از کجا خبردار شدن و اومدن سنگ اندازی کردن..گفتن اجازه نمیدن پیش پدرومادر زندگی کنن..مهریه باید فلان قدر باشه
خلاصه خاستگاری بهم خورده بود
پدرش امسال فوت کرد..دختره به خواهرم میگفت بارها به همین شکل خاستگاری رو فراری دادن..میگفت اوایل فکر میکردم به خاطر من اینطور میکنن وصلاحم رو میخوان..ولی وقتی کمکم سنم بالاتر رفت وخاستگارام کم وکمتر شد وخونه پدرم دارم پیر میشم فهمیدم که اونا میخواستن خیالشون از بابت پدرومادر راحت باشه..میخواستن پرستار واسه اونها باشم..