آشتی کردید؟ چیشد ک آشتی کردید؟؟
خانوادم منو نمیخان چون دوسال پیش پشتشوهدم ایستادم. البته شوهدم مقصر بود و من نگفتم ک مقصر نیس! ولی از خانوادم خاستم بخاطر من کوتاه بیان. آخه من خیلی بداشون چبران کرده بودم
متن زیرو هم اگ تونستید بخونید
خانما دوسال پیش بخاطر بحث شوهرم با خانواده خواهرم قطع رابطه شدیم. ناگفته نماند ک همسرم مقصر بود. ولی خب اوناهم زیاد حرف زدن و ما گردن کج کردیم. من ک واقعا هیچ کجای این بحث نبودم.
این دوساله اکثر جاها بخاطر حضور اونا نرفتم. حتی خونه بابام روز سال تحویل نرفتم ک اونا راحت باشن. روزای بعدش میرفتم
حالا یکی دیگ از شوهرخواهرام چشمشو عمل کرده بود خیلی ب گردنمون حق داشت. من یک هفته صبرکردم اونا برن ک بعد ما بریم یوقت یهو بهم نخوریم.
من چون شاغلم امشب ک دیگ تعطیل بودیم گفتم بریم
تا رسیدیم شاید ی ربع هم نشد باورکنین من حتی آب یا چای هم نخورده بودم. دوتا مرغ برده بودیم همراهمون.
خلاصه ی ربع نشده بود دخترخواهرم بهم گفت خاله اینا پیام دادن ک میخایم بیایم! )اون خواهرم ک من باهاش قهرم(
من بهش گفتم بهشون بگو ما اینجاییم دیدم انگار دوس نداشت بگه
راستش دلم میخاست آشتی کنیم. گفتم بمونم دیگ بدتر از بحث دوسال پیش ک نمیشد
حالا اگر میفهمیدن ماهستیم و میومدن هم ک دیگ اطلاع داشتن
بعد دوسه دقیقه دیدم باز دخترخواهرم صدام زد گفت خاله اینا گفتن حرکت کردیم!! خیلی دلم شکست. واضحا داشت بهم میگفت ک شما برید. بخدا حتی اب هم هنوز نخورده بودم.
پاشدیم ک بریم. دیدم خواهرم و دخترش خییییلی سرد تعارف زدن ک اگ شوهرت میخاد بره. تو میخای بمون
من ک دل خوشی از شوهرم ندارم ولی چطور میشه خب. بعد ۲۰ تومن پول شوهرمو ندادن هنوز
الان دلم داره میترکه از غصه