من نابود شدم به معنای واقعی
کودکیم تباه شد همین امسال عید خونه ما اونم روز اول عید خون و خونریزی شد در حالی که مردم در حال خوشان خوشان بودن
من داشتم شیشه های شکسته جمع میکردم
از وقتی یادم میاد همینجوری بودن هر دفع مامانم میگه میرم
بابامم میگه مهریتو بگیر گمشو بعد دوروز اوکی میشن
۳ ۴ ماه بعد بازم یه جنگ و زد وخورد دیگه
من که الان برام اهمیتی نداره درو قفل میکنم میشینم اتاق