من تازه شروع کردم به تزکیه نفس هفته اول خوب بود هفته دومم خوب بود اما کمتر هفته سوم یا چهارم بود مادرم
هی غیبت کرد هی گفتم من نمیخوام غیبت کنم دست از سرم بردار
مثلا من با خانواده شوهرم رفت و امد آنچنان ندارم زنگ زدن با پسرم صحبت کردن این هی حسودی کرد گفتم ول کن من اصلا دارم به خودم فکر میکنم نمیخوام درگیر کسی شم خدا شاهده شروع کرد فک کنم یک ساعت بالا سرم هی حرف زدن تو خوبی الان تو فلانی اره هبچ غیبتشون نکردی
عه الان دوسدارشونی
یهو گفت خدا لعنتت وکنه خدا برات نسازه چون گفتم
سنت رفته بالا همش فکر غیبتی تمومش کن
ب حدی رسوند منو که شاید برد منو تا دوره خام نوجونی بدجور سر نفربناش درگیر شدیم
ادامه پیدا کرد
خلاصه کاری کرد منو از خود واقعیم دور کرد بحدی منو عصبانی کرد ۱۰سال این مدلی عصبانی نشده بودم