از طرفی بگم شهر غریبم و دانشجو به کار احتیاج دارم خیلی وقته اینجا سرکار میرم اول اینکه بگم من کلا خشک و مغرورم بعد یه روز همکارم بهم گفت با فلان پسر دوست میشی خیلی پسر خوبیه اینا گفتم نه دنبال دردسر نباش پسره هم قبول نکرده بعد امروز یکی از همکارام که خیلی باهم اوکی هستیم منو دید اصلا باهام حرف نزد گفتم چهته گفت حالا دیگه یکیو داری به من نمیگی گفتم چی میگی حالت خوبه گفت همه میدونن فقط من غریبه بودم به من نگفتی من اصلا دهنم باز موند گفتم به جان مادرم من کسیو ندارم کی گفته گفت پسرای ویزیتور داشتن پشت سرت حرف میزدن میگفتن خانم فلانی با این پسره دوست میگفت حتی اسم کوچیکت رو هم گفتن اصلا تعجب کردم اسمم رو از توجا میدونستن
من اون ثانیه اصلا سرم گیج رفت بعد رفتم به اون همکارم گفتم اونم تعجب کرد رفت پسره رو تهدید کرد منم گفتم از فردا نرم سرکار؟؟؟بعد به همکارم گفتم پسره رو تهدید کردم که ازش شکایت کردم اونم کلی قسم خورده و انکار کرده