خانما من و خانواده خواهرم باهم قهریم. ک البته من ک ن شوهرم بحث داشته! و تقریبا حق با خواهرم بوده ک البته میتونستن بخاطر من یکم صبورتر باشن چون من عینا همچین کاریو براشون جبران کرده بودم. از اون قضیه ۲ ساله گذشته.
الان شوهر اون خواهرم چشمشو عمل کرده بود. که ب گردنمون حق داره. خب ماهم ی هفته ای صبرکردیم بقیه برن بعد بریم. امشب ک بیکاربودیم چون شاغلم هستم رفتیم. هنوز ی ربع ننشسته بودیم که دخترخواهرم گفت خاله اون خاله پیام داده ک میخایم بیایم عیادت! گفتم خب بهش بگو ما اینجاییم. بعد چنددقیقه باز صدام زد گفت خاله گفته حرکت کردیم. دیگه واضحا داشت میگفت که شما برید!!!!! خیلی دلم شکست. من هیچ حقی ب شوهرم ندادم و نمیدم. ولی در حق خواهرام و بچه هاشون خیلی خوبی کردم. خلاصه ک کلا ۲۰ دقیقه اونجا نبودیم پاشدیم. دلم داره میترکه. شما باشید دیگ با این خواهرتون ارتباط میگیرید؟؟؟ حس کردم خیلی کوچیک شدم
