عزیز من
با این چیزها حیا آدم از بین نمیره
من ازت اصلا ناراحت نشدم
من مثل مامانتم
بچه ی من الان 15سالشه
من باهاش خیلی شوخی میکنم تا هیچوقت خجالت نکشه مثل تو یه موقع جایی خودخوری نکنه حرفهاشم بهم بگه
بخند عزیز
منم حدود شانزده ساله بودم
با یه شلوار گشاد دراز کشیده بودم پامم به دیوار تکیه داده بودم شلوارم اومده بود پایین مثل
ش و ر تک شده بود
همونجا خوابم برده بودم
داداش بزرگم با یکی از پسرای فامیل همینجوری اومدن داخل خونه
کلید داشتن
منم خواب
بیدارشدم پسر بزرگ جلو خودم دیدم
خو مگه چی شد حیا من از بین رفت
قشنگ رفتم تو اتاق
البته بعدن با داداشم دعواکردم
بعد از اون میومد داخل خبر میداد
بعدبه پسرای فامیل اجازه ورود میداد
این چیزها عادیه
همیشه بخند
مهم نیستن