من تازه یه آدم مناسب خیلی خوبی بودم
خدایا تو شاهدی نه خیانت
نه اینکه تیغ زدن
نه شکستن دلش و سوزوندنش
نه آزار اذیت
نه تحقیرش
تازه
خیلی بامزه بودم
کادو دادم
صبوری کردم
کم خرج بودم تحت فشارش نذاشتم
خیلی فان و بانمک بودم
خیلی میخندوندمش
موقع علم خیلی بحثای علمی جالبی داشتیم
موقع سوالاش با جونو دل جواب دادم
با مناسبتا سعی کردم همه چیو تازه کنم
چیزای جدیدو امتحان کردم باهاش
کلی انرژی دادم و شورو نشاط به زندگیش دادم
خودش میگفت من باتو اصلا حس نمیکنم ۳۸ سالمه
خودش به زبون میگفت هرکاری کردم و دقیق میفهمید
خب من خودمو تغییر که نمیدم کم نمیذارم و واسه همسرم در آینده قرار نیست کم بذارم
اولا که از وسط زندگی افتادم به حالت قبل از قصد ازدواج مثل دخترو پسر به بلوغ نرسیده. کل زندگیم تعطیل شد از نظر عشق و ارتباط. ولی اگه روزی کسی بیاد این نکته قطعا حالمو دگرگون میکنه.
مثل اونی که همه چی داشت واسه تفریح رفت بیابون از یه آدم که آبو غذاش کم بود آبو غذا گرفت، بعدم باهاش رفیق شد بعد وسایل طرفو دزدیدو رفت و موقع رفتن
اون بیچاره بهش گفت ، تو که اینکارو بامن کردی، جایی تعریفش،نکن که آدمای مهربونو خوب نترسن. و رسم خوبی ور نیفته.
ولی البته من از اول همه اینکارا رو چه کردم چه درآینده پیش،بیاد میکنم همش به نیت ارتباط دادن خدا و بنده هاش بوده. حتی اگه خودم تنها و صفر بمونم ترجبح میدم یه یون باشم ولی یه یون مناسب و جوش دهنده ارتباطات و واکنش های شیمیایی
بین خدا و بنده هاش به اسم عشق❤️❤️