مادرشوهرم داره الزایمر میگیره بعد

خدا صبرتون بده 

ممنونم سلامت باشین

چی بگم حالا مادر سوهر من اونقدم ظالم نبود ولی منو پایین تر میدونس از خودشو همش نگاه بالا پایین داشت ادم حسابم نمیکرد ولی تو زندگیم دخالت نداشت خداییش

درسته میفهمم و درکتم میکنم

ولی من نمیگم جلوش خم و راست شو یا بهش خدمت کن یا کاری براش انجام بده و خوبی کن ولی تو که مثل اون نیستی بخوای دروغ بگی اینجوری پیش بری یه وقت میبینی شبیه اون شدی خدایی نکرده و خودتم خبر نداری... این آدما که به بد بودن خودشون اعتقاد ندارن یعنی به جایی رسیدن که وقتیم بدی میکنن فکر میکنن بازم خیلی خوبن حالا میدونم خدایی نکرده مثل اون نمیشی ولی میگم تو که بد نیستی این کارارو بکنی، اون بده بزار باشه

قطعا شوهرت آدم منطقی ایه و بهت فشار نمیاره و وقتی دوتا گزینه راست و دروغ هست باید ببخشید خل باشی که دروغو انتخاب کنی، 

وقتی یه دروغ میگی برای لو نرفتن دروغت باید صدتا دروغ دیگه بگی و به جز اون هم خودت حس بدی داری و کلی چیز دیگه هم فقط کافیه یه دروغت لو بره تا هزارتا بلا سرت بیاد دیگه اعتماد رفته برنمیگرده و اووووه تا صبح باید بنویسم اگه همه چیزو بخوام کامل توضیح بدم

درکل وقتی کار خوبی نیست قطعا هزارتا بدی داره

و اینکه درسته اون در حد مرگ بهت بدی کرده ولی خب این کارو بکنی بدی حساب میشه و باور کن کارما داره

من خودم کارمای بدی ای که حتی خودم انجام ندادم یه نفر دیگه به خاطر من انجام داده بود و عین سگ پس دادم البته من احتمالا میتونستم جلوی بدیشو بگیرم ولی متاسفانه نگرفتم

و دیگهههه چی بگم همین دیگه

کاری که کوچیکترین حس بدی بهش داشته باشی انجام نده کاراییم که حس بدی بهش نداری فکر کن و ارزیابی کن بعد انجام بده 

شما تا حالا تو این شرایط بودی 

عزیزم ایشون مادرشونه و وظیفشون هست که از مادرشون نگه داری کنند وکسی اون دنیا به شما نمیگه چرا از مادرشوهرت نگه داری نکردی تنها وظیفه شما اینه که به همسرت بکی نگران من نباش وتا هروقت که دوست داری میتونی پیش مادرت باشی و ازش نگه داری کنی من اوایل برای رضای خدا به مادرشوهرم محبت میکردم و میگفتم اشکال ندارد اگر باعث ناراحتی من شده من می‌بخشم واصلا به روی خودم نیاوردم ولی الان حتی برای رضای خدا هم نمیتونم کاری بکنم و کینه ونفرت عجیبی توی دلم هست خیلی از این موضوع ناراحتم دوست دارم ببخشم تا حداقل خودم راحت بشم ولی متاسفانه وقتی یاد حرفها ورفتارهاش میفتم نمیتونم احساس میکنم این کینه ونفرت باعث میشه هیچ کدوم از اعمالم قبول نباشه گاهی با خودم میگم شاید اگر اون موقع که درحقم بدی میکرد کمتر به خودم فشار می‌آوردم توی خودم نمیریختم الان این طوری منفجر نمی‌شدم پر از کینه نبودم چون میبینم الان همسرم با خودش فکر می‌کنه که مادرم کار بدی نمی‌کرده این من هستم که اخلاقم بد شده و تغییر رویه دادم برای همین به شما میگم اصلا این اشتباه رو نکنید وظیفه بچه هاست تو خونه خود مادرشون ازش نگه داری کنند شما هیچ وظیفه ای نداری

خداروشکر مامانم رو قصد دارم خودم نگه دارم منت عروس بالا سرش نباشه اینجوری ک گفتی ترسیدم دیگه عروسامون بخوانم مامانم رو نگه دارن نمیذارم‌میارم پیش خودم و حتی اگ دلتنگ داداشام‌ شد نمیذارم‌بره خونشون بهشون میگم‌بیان سر بزنن🙂

ی کاری کن اون خونشو بزنه ب نامتون بعد بمونه 

پدرشوهر خدابیامرز منم آلزایمر داشت یبار گم شد طفلکی دومین بار هم از خونه رفته بود بیرون تصادف کرده بودد.آلزایمری نگهداریش سخته واقعا

اصلا زیر بار نرو.. نگهداری از بیمار الزایمری خیلی خیلی سخته

ایشالا همه چیز خوب پیش میره و مادر هم میشی عزیزم ❤😘

دیگه خیلی ذهنتو درگیر این مسئله ها نکن طبیعیه یسری حس ها داشته باشی چون یکم فشار روانی روته

اما خب مطمئن باش همینجوریم حل میشه چیزی نیست که حل نشه

چیزی که قرار باشه حل نشه با بچه یا هر جور دیگه ای هم حل نمیشه