اولش ک نمیگم اگه دیدم واقعا زندگیم داره خراب میشه و کارد ب استخونم رسید میگم
یه سال اول ازدواجم با من زندگی میکرد 12 ناهار میاوردم بعد عصر ب شوهرم میگفت زنت 3 بهم ناهار داد یا اینکه ناهار نمیخورد سفره مینداختم میگفت ناهار بهم نداد
یا الکی بهم چرت و پرت میگفت دعوا راه مینداخت بعد زنگ میزد شوهرم با گریه ک زنت بهم فحش داده و قسمم میخورد
شوهرمم اوایل مامانشو نمیشناخت باورمیکرد دعوامون میشد یه بار خواهرشوهرم گفت فیلم بگیر یواشکی
من خول ب عقل خودم نرسیده بود تا اونموقع از بس فشار عصبی روم بود فیلم گرفتم چند روز ب شوهرم نشون دادم هنگ بود فقط