دایی من چهل روزه فوت شده . مادرم خیلی بیقراره اصلا حوصله ندارم حتی مهمون بیاد . من تازه کل خونه تمیز کرده بودم . رفتم کنار مامانم دراز کشیدم بغلش کردم اروم شه بعد خوابمون برد خانم با دوتا بچه اومده خونمون بابام در باز کرده براش . یعنی گند زدن ب لشپزخونه اسفند ریختن زمین فرش سوزوندن کل اشپزخونع کن فیکون کرده رفته . بیدار شدم رفتم دیدم اصلا از شدت ناراحتی گریم گرفته بود خیلیییییی نفهم . بهش پیام دادم هیچوقت خیرت بهمون نرسید گند زدی ب خونمون . رفتی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بعضیا واقعا نمیفهمم طرز فکرشون جطوریه.من میرم خونه مادرشوهر بعد ۶سال ی لیوانو خجالت میکشم بزارم بمونه.والا بنده خدا سالمه مشکلی ام نداره ولی وقتی میرم ببینم ظرف تو سینک هست یا آشپزخونه بهم ریخته ی جمع میکنم جه برسه وقتی بدونم مریضه یا حال روحیش بده و عزاداره.دوس ندارم حتی پشت سرم کسی ی کلمه حرف بزنه.اینجور آدما امثال این زن داداشع یعنی اصلا واسشون مهم نیست پشت سرشون خانواده شوهر جی بگن؟؟شخصیتشون واسشون مهم نیست؟؟