ما امروز که جمعه بود با مادرشوعرم و مامانم و خواهرم و نامزدش
رفتیم بیرون
شوهرم یهو گفت برم گوشت تازه بگیرم کباب کنیم دور هم بخوریم🥺😀
خلاصه رفت گوشت خرید کباب کردیم وقتی اومدیم بخوریم تا گوشت نیست که سنگه 😐
گفت مهم نیست میرم ساندویچ میخرم
شوهرم که رفت یه بچه داشت بازی میکرد با دوستاش یهو یه سنگ پرت کرد قشنگ خورد به سر مادرشوعرم😂
من یه سگ دیدم گفتم برم باهاش بازی کنم خیلی گوگولی بود اما گازم گرفت صاحبش هم با یه لبخند ملیح رفت😂❤️
نامزد خواهرم نشسته بود رو چمنا تا قبلا آبیاری کرده بودن بیچاره انگار جیش کرده بود 🥴
اصلا یه وضعی بود اما خیلی خوش گذشت کلی خندیدم 😂😂