شب اول توی بیمارستان من با درد بخیه. بعد خواهرشوهرم هی میرفت بچه رو سیخ میکرد میگفت باید شیر بخوره تا جون بکیره بچه تا صبح فقط گریه کرد
منم سینم شیر نمیومد خواهرشوهرم تا صبح روی سینم بود با دست هی چنگ میزد شیر بیاد
من فقط گدیه میکردم
بعد میگعت چرا اینجوری میکنی
جواب بده بچه از خونه کیه؟بچه باضربان قلب مادر اروم میگیره سواد نداره ژنتیک حالیش نیست بشور بندازش رو بند شوهرتم همینطور از همه بدتر خاله تون یعنی چی حرفش آخه
از خواهر شوهرت بابت کمک هاش تشکر کردی؟
اصلا ولش کن این روزا میگذره فقط بفکر خودت باش
به نظرم احساس کرده تو قدر دان نیستی و مثل کلفت باهاش رفتار شده
منم زایمان کردم و سزارین بودم مادر خواهرم فقط بچم رو نگه میداشتن کارهام رو خودم میکردم
چرا باید برا تعویض لباس کمکت کنه؟
فکر کنم کمی بهش حساس هم شدی
بله مقصری
انقدر تو سری خور بودن رو درک نمی‌کنم.
نه اصلا اینطور نیس شوهرم ازش میخاست من نمیخاستم که
حتی بابام اومد بهش گفت من دارم میرم جایی نهار اماده کن بیارین برای خودتون چون من نیستم
بعد خواهرشوهرم نرفت
شوهرم بهش گفت برو نرفت
من با اون بخیه خودم رفتم نهار اوردم
کلا یه جوری بود انگار فقط برای یچه اومده بود
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز