من یه بچه دارم هرهفته جمعه ها با دوتاخواهرشوهرام و خانوادشون ناهار دعوتیم طبقه پایین خونه مادرشوهر.دخترم به ذوق بچه های خواهرشوهرام میره خونه مامانجونش.اونوقت امروز خواهرشوهرم بعد یه هفته انتظار بچم بعد ناهار دوتا بچه هاشو همراه اون بچه خواهرش فرستاد رفتند خونش.بچه منم ۲/۵سالشه حدودابغض کردقلبم دردگرفت ولی نمیدونستم چه رفتاری میکردم اون لحظه.میخام جمعه ها نرم دیگه.شوهرم میگه توناراحتی بچه رو بدنکن با اونا
خواهر شما وطیفه ای نداره که بچشون به خاطر خوشحال کردن شما نگه داره
توقعت بیجا هست عزیزم
اره درست میگی.ولی شوهرم اصرارداره ماهرهفته خونه مادرش باشیم ولی من به خاطر اینکه این رفتاررو میبینم دلم نمیخاد بچم بره اونجا که بخاد دلخوری پیش بیاد
احتمالا یکی از دلایلی که رفتن کوچولوی شما بوده.اونا بزرگترن حوصله بازی با بچه کوچولو رو ندارن.فرستادنشون برن که تنش پیش نیاد.برا من بارها پیش اومده.دخترم و دختر عمه پسر عموش همسنن.باهم حرف میزنن بازی میکنن وقت میگذرونن.کوچولوهای خانواده هم میخوان خودشونو قاطی اینا کنن.اینا قبول نمیکنن و اخرسر جنگ میشه.حدالامکان سعی میکنیم جدا نگهشون داریم
میدونی ازاین ناراحتم که شوهرمو نمیتونم مجاب کنم که ماهرهفته نریم جمعه ها خونه مامانش.... ایام هفته هرروز به مامانش سرمیزنم.چون طبقه پایینمونه.ولی جمعه ها نریم اصلا.چون متاسفانه ازخواهرش رفتارهای مناسبی ندیدم
عزیزم الکی زندگیتو تلخ نکن.شما هر قد بیشتر بگی بیشتر فکر میکنه که میخوای از خانوادش دورش کنی.سعی کن بدون اشاره به برنامه جمعه ها برا خودتون برنامه بریزی گهگاه که برین بیرون.البته نه هر جمعه ها.هرچند وقت یبار تا کم کم از سرش بیفته.نیفتاد هم فدا سر خودت و دخترت.برو مثل مهمون ناهارتو بخور پاشو بیا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
6 ثانیه پیش
6 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز