خواستگارم رو تو کوچه دیدم همه جا خلوت بود اومد جلو راهم گرفت گفت میبخام باهات حرف بزنم منم گفتمش جوابم رو قبلا بهتون دادم که حرفی ندارم دیگه گفت نه باید خودم یچیزایی رو بهتون بگم اینا منم همش صبلر کردم بگه داشتم زمینو نگاه میکردم بعدش همنجور که داشت میگفت من خیلی وقته از شما خوشم میاد به خاطر شرایط نتونستم بهتون بگم دستمو گرفت😭من خیلی ترسیده بودم چون هیچکی بیرون نبودگفتم بهش دستمو ول کنه من خوشم نمیاد نامحرم دستمو بگیر اصلا ول نمیکرد😭راستش2برابر منه هیکلش میدونم خیلی کله شقه و حتی میتونه یه دعوا بزرگم درسست کنه😔 همنش کشمکش داشتم باهاش تو یه وضعیت بدی بودیم تا اینکه یه دفعه ای مرد همسایه با موتور اومد تو کوچه با زور دستمو کشیدم فورری دویدم برم فکر کنم خیلی بد شد چون العان همسایه هم دیده و اینکه خواستگارمم میشناسدش
من چیکار کنم نمیتونم به کسی بگم وگرنه برای خودم بد میشه شاید حتی مجبورم کنن باهاش ازدواج کنم
خیلی میترسم برم بیرون العانم با دستت لرزون تایپگ کردمم😭😭😭😔