چند ماه با کارمندش ریخته بود رو هم ..هزار تا راه رفتم ..التماس کردم ..دعوا گرفتم،درخواست طلاق دادم ولی مدام انکار میکرد تا اینکه ی شب ک داشتم واسه بچه ها غدا میکشیدم گوشی زنگ خورد دیدم خودشه ،الو....انگار تلفن اتفاقی وصل شده بود ...شنیدم اون حرفایی ک نباید ...فردا صبحش بدون هیچ حرفی وسایلمو جمع کردم و رفتم ولی خوب بعد از ۱۰ روز ب خاطر شرایط بد مجبور شدم بین بد و بدتر، بد و انتخاب کنم ...معذرت خواهی کرد ...زنه رو انداخت بیرون و منم سعی کردم ی فرصت بهش بدم ..تا اینکه باردار شدم 😭منی ک بعد از زایمان اصلا پریود نمیشدم و علائم یائسگی و داشتم ،و معذرت میخوام جلوگیری داشتم ،دکتر گفت با این شرایط معجزه است😔.هر کاری ک فکر کنید کردم تا ی بچه ی دیگه رو وارد این زندگی لجن نکنم ...هیچ دکتری هم قبول نمیکرد سقط و انجام بده ،این روزا حالم خیییلی بده ...راستش من نمیتونم ببخشم...نمیتونم با خیانت کنار بیام ،ولی چاره ای ندارم موندم تو این زندگی ...دارم ذره ذره خودمو با فکر و خیال نابود میکنم ،احساس میکنم دارم دیوونه میشم ...ته دلم هنوزم مثل اوایل دوسش دارم ولی تا یادم میوفته ازش متنفر میشم 😭😭
شاید واقعا پشیمونه، زندگی رو سخت نگیر، عمرمون خیلی کوتاهه، بگذر، دلت آروم میشه، بالاخره شمارو انتخاب کرده
یعنی یه دونه داری
یکی هم حامله ای ؟
آخی عزیزم حتما به خودت اهمیت بده هیچ کس از خودت مهمتر نباشه حتما حتما مشاوره برو تا کمکت کنه به آرامش برسی ...حق داری سخته
مشاور رفتم راستش ولی واقعا حرف های کلیشه ای....و فقط دنبال پول شاید نزدیک ۵ تومن حق مشاوره دادم دریغ از یک کلمه حرف مفید فقط گوش میدن انگار داری با دوستت درد دل میکنی،هیچ کس تکنیکی نگفت ک بتونم آروم بشم فقط میگن خودت بخواه ...خوب چطور کنار بیام با این نشخوار فکری لعنتی
به خوشبختی بچه هات فک کن، من همه تلاشمو میکنم بچه هام شاد باشن، بالاخره همه تو زندگیمون مشکل هست، من دلخوشیم بچه هام هستن، حتی شده با درست کردن یه کیک جو خونه رو عوض میکنم، فقط میخوام بچه هام خوش بگذرونن، شمام دلتو خوش کن به بچه ها