یه شب شوهرم رفت اتاق و در رو هم بست من و بچم تنها تو حال خوابیدیم منم از ترس چون همه جا تاریک تاریک بود برق دسشویی رو روشن گذاشتم تا نور بیفته و یکم روشن باشه
نصف های شب دیدم همه جا تاریکه تاریکه یکی چراغ رو خاموش کرده بود
گفتم شاید شوهرم اومده کنار بچه خوابیده اما نبودش