بابا دعانویس کاربلد بود یه فکری به بدبختیای خودش میکرد
یکی رو میشناسم دخترش جدا شده و مستاجرم هست بعد واسه اینو اون دعای خانه دار شدن و محبت و این چیزا مینویسه
واسه دوتومن له له میزنه و از پلیس مثل سگ میترسه
فقط چون آدما در شرایط روحی بدی میرن پیشش از خودشون حرف میکشه و به خودشون تحویل میده بعد اتفاقی یکی اشتی میکنه یکی وام میگیره خونه میخره بعد چوو میفته کارش حرف نداره
ولی خدا نیاره روزی رو که هیچ کس اونقدر مستاصل نشه که راهش پیش اینا باز بشه
در رحمت خدا همیشه بازه