قول ازدواج میداد میگفت خانوادم راضی نیست خانوادم راضی کنم صد بار بلاکش کردم میومد خونمون ا التماس خانواده دوتامون خبر داشتن مامانش زنگ میزد و.. اونم میگفت من هدفم قصدم ازدواجه عموهام خاله هام الا میگن از ابوالفَضل چخبر چطور بگمم رفته!! یعنی این همه دوستت دارما دروغ بود!!
خیللی خوب بود کارام انجام میداد بهمم اهمیت میداد هر روز میومد دیدنمم
خب همون اول میگفت قصدم ازدواج نیست منم وابستش نمیشدمم