اصلا هرچی از سختی اون دوران بگم کم گفتم به خدا دلمم نمیومد کات کنم چند بار تموم کردم ولی باز بخشیدمش ولی نمیشد واقعا
من نمیگفتم از ترس ی بار از دهنم پرید صد بار عذرخواهی کردم به خدا حرف های عادی هم میترسیدم بزنم
من با پسرخالم بزرگ شدم و خیلی رابطمون خوبه
ی بار تلفنی داشتیم صحبت میکردیم
پسرخالم زنگ زد خونمون جواب دادم صحبت کردیم. گفت امشب بیکارم بریم خونه مامان بزرگ با دایی اینا قلیون بکشیم
این پسره شنید چنان دعوایی راه انداخت که چرا با پسرخالم قلیون میخوای بکشی
خوشم نمیاد با هیچ پسری حتی حرف بزنی و...