منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آن که میگفت منن بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد دلآزارترین
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
یار و همسر نگرفتم چو گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشهام از شیر گرفتی و هنوز
منه دیوانه همان عاشق خونین جگرم
هنوزم خیلی تو ذهنمه🙂🥹
درخواست نمیتونم قبول کنم واسم بالا نمیاد دوست عزیز