سلام . بچه ها من دیروز تولدم بود. بعد (سه تا خواهر شوهر دار) خواهر شوهر وسطیم برا تولدش هرسال مارو میبره کافه. یا رستوران . کلا همیشه بهمون میگ. بعد منم به همسرم گفتم زشته همیشه بهمون میگ ماهم امسال دعوتشون کنیم یه جایی. یا بریم خونشون دیگ قرار شد همسرم کیک و شام بگیره بریم اونجا بعدشم بریم سفره خونه( نگفتم بیان خونه خودمون چون ما نامزدی هستیم عقدیم و هنوز خونه نداریم) خلاصه میخاستیم بریم اونجا ک خواهر شوهر بزرگم نامزدم رو دیده بود بهش گفته بود فقط اون خواهرته؟ همسرم گفته بود آیدا( من) گفته (مریم) یعنی خواهر شوهر وسطیم هرسال مارو برا تولدش دعوت میکنه ماهم بریم اونجا. خواهر شوهر بزرگم گفته بود حالا من هیچی چرا به آبجی کوچیکت اون که نامزدتو برا تولدش برد کافه.( خواهر شوهر کوچیکم امسال منو برد کافه برا تولدش) نامزدمم هیچی نگفته بود...... من میخواستم به خواهر شوهر کوچیکم بگم ولی اونم دیشب تولد شوهرش بود گفتم حتما خودش برنامه داره واسه تولد شوهرش. بعدم اینکه همین خواهر شوهر بزرگم هیچوقت نه واسه تولد بچه هاش ن تولد خودش مارو دعوت نکرده. بعد از. ما انتظار داره.حالا بگید ما مقصر بودیم باید همه رو دعوت میکردیم. اینم بگم ما تو دوران عقدیم داریم جمع میکنیم بریم سر خونه زندگیمون واقعا نامزدم نمیتونست آنقدر هزینه کنه همرو شام و کیک بده. بعدشم من تولد شلوغ بدم میاد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یا باید خودتون میرفتید یا اونارو میگفتی .چون اون یکی خواهرشوهرتم ب قول خودت دعوتت کرده امسال کافه. قضیه خواهر شوهر اینجوریه دیگه یا همشون یا هیچ کس. برات تجربه شه اول زندگی این مراسمات بزار خونه پدرشوهرم همشونم بگو بیان. شامم برنج بپز کباب بگیر یا مرغ درست کن خودت بیار یا الویه باگت.
حتی اگه همسرتو هم نمیدید بالاخره به گوشش میرسید و این اصلا جالب نیست
عزیزم ما برا تولد بچه هایش دعوت نبودیم. منو نامزدم رسیدیم دیدیم کیک سه طبقه جلوشونه . فقط به پدر شوهر مادر شوهرم و آبجی کوچیکش گفته بود. اینا حساب نمیشه؟
من شیش تا خواهر شوهر دارم فقط کوچیکه با کوچیکه جورم چون همسن و سال خودمه بقیه همشون بزرگن خودشون عروس دارن و نوه فقط با این کوچیکه اینو اونور میریم خدایی هم خوش میگذره بهمون
ببین حق با توا بخوای منطقی فکر کنی ولی اینجور رفتارا داستان میشه سعی کن واسه خودت داستان و حاشیه درس ...
به خدا برا تولد بچه هاش کیک سه طبقه گرفته بود. فقط به پدر و مادرش و خواهر کوچکیش. گفته بود. درصورتیکه ک ماهم با پدر مادرش زندگی میکنیم.. همین خواهر شوهر بزرگه. من بعد و نامزدم همینجوری بدون خبر رفتیم تا تو راه پله ها. دیدیم اوضاع رو برگشتیم اومدیم خونه آنقدر ناراحت شدیم